A boy decided to get married and gave his father a list of his friends who were over 30 and asked him to contact his friends and invite them to the wedding day. Dad also agreed.
On the wedding day, the boy is surprised to see that only six of his friends are there and is deeply upset. Says to his dad: “I asked you to invite all my friends, but these are only six.” »
The father said to the son: "I have contacted each and every one of your friends and told them there's a problem you need help and I asked them to be here today." So don't worry, your true friends are all here today. »
The one who gives blessings is not a friend.
The pride of friendship and brotherhood.
A friend is the one who takes the hand of the friend.
disturbed and helpless
Saadi
KP
پسری تصمیم به ازدواج گرفت و لیستی از اسامی دوستانش که بیش از ۳۰ نفر بودند را به پدرش داد و از او خواست که با دوستانش تماس بگیرد و آنها را برای روز عروسی دعوت کند. پدر هم قبول کرد.
روز عروسی، پسر با تعجب میبیند که فقط شش نفر از دوستانش آنجا هستند و بشدت ناراحت میشود. به پدرش میگوید: «من از شما خواستم تمام دوستانم را دعوت کنید، اما اینها که فقط شش نفر هستند.»
پدر به پسر گفت: «من با تکتک دوستانت تماس گرفتم و به آنها گفتم مشکلی برای تو پیش آمده و به کمک نیاز داری و از آنها خواستم که امروز اینجا باشند. بنابراین نگران نباش، دوستان واقعی تو امروز همه اینجا هستند.»
دوست نباشد، آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
سعدی